دیشب وقتی حالم به جا اومد فهمیدم دو سه ساعت گذشته...
از اول تا آخرش رو خونده بودم!
"آن ها" رو میگم. این کتاب یادگار خاطرات روزهای دانشجویی منه...
سال اولمون بود. انتهای کلاس...هرجلسه "فاضل" ما رو مهمون دو سه تا از شعراش می کرد! اون روزها هنوز اسم کتاب" آن ها" نبود...
یادش بخیر چه روزهایی با این شعر داشتم +
یا این شعر +
یاد "آن روزها" بخیر...
دوباره آمده ام...
خسته تر از همیشه...
بی پناه بی پناه...
فهمیده ام که هر کجا بروم سایه ی عظمت توست ، سایه ی بزرگی و کرامت توست...
و حال دوست دارم که بی قرار تو باشم ، این بی قراری برایم آرامش بخش تر است...
دیگر نمی خواهم از اینجا جایی بروم ، از درگاه معبودم ، از آسمان معشوقم...
چه واژه ی زیبایی است :"عشق"